تــــرفــــنــــدســــتــــان


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



كدام مطلب رو بيشتر دوس دارين در اين وبلاك ببينيد ؟

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 8
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 60
بازدید ماه : 1038
بازدید کل : 22638
تعداد مطالب : 192
تعداد نظرات : 83
تعداد آنلاین : 1



SEO Reports for dele.shekaste.loxblog.com

چند تا سوال هم درباره دختر سرهنگ پرسید که 
قاضی گفت اون ماله یه پرونده دیگه است اگه سوالی مربوط به 
این شکایت داره بپرسه 
وکیل هم گفت بعدا میپرسه 
چند تا سوال هم وکیل جمشید پرسید که جوابش رو دادم 
سوالها که تموم شد قاضی گفت میتونم برگردم 
سرجام که همون موقع بابای کامی با زنی که یه زمانی ادای خاله بودن داشت

خودتون رو معرفی کنید 
زن - مهلا سشهواری هستم 
وکیل - با آقای جمشید الماسیان چه نسبتی دارید ؟
زن - خواهر زنش هستم و البته الان مادر زنش هم هستم 
وکیل - میشه نسبت خودتون رو بیشتر توضیح بدین ؟
زن - بعد از فوت خواهرم با دختر من ازدواج کرد 
وکیل - رابطه شما با خواهرتون چجوری بود ؟
زن - من و مریم دو سال اختلاف سنی داشتیم من از اون کوچیکتر بودم 
خوب نبود بد هم نبود معمولی 
مریم با برادرم محمد بیشتر جور بود 
وکیل - میدونید برای چی اینجا اومدین ؟
زن - بعله اومدم بر علیه جمشید الماسیان شهادت بدم 
وکیل - یعنی بر علیه داماد الان و شوهر خواهر سابقتون ؟
زن - بعله الان که من اینجام فقط به خاطر
دخترم شهره است چون 
نمیخوم پاسوز یه مردک عوضی بشه 
وکیل - خوب ما منتظریم تعریف کنید ! 
زن - توی اون شرکت ..... همه حرفهاش همون چیزهایی بود که بابای 
سروش و دایی گفته بودن ولی هر حرفی که میزد یه تیکه کاغذ هم از 
کیفش درمیاورد و میزاشت جلوی 
وکیل اونم بعد از نگاه کردن میداد دست قاضی 
یک ساعت نه نزدیک یک و ساعت و نیم حرف زد و بعد از تموم شدن حرفهاش 
قاضی گفت یه تنفس ده دقیقه ای ! 
و از جاش بلند شد و رفت 
ده دقیقه اندازه ده سال گذشت و وقتی قاضی اومد چند مورد از ابهامات حرفهای مهلا 
رو گفت و برای جلسه بعدی گفت قبل از اعلام حکم باید جمشید الماسیان و 
شهره نصری توی دادگاه حضور داشته باشن و 
بعد هم تق ختم دادگاه !! 
به همین خنکی به همین گوهی و این یعنی من باید یه چند شبی مهمون 
برادارن زحمتکش باشم 
کامی- بی خیال داداش خودم برات کمپوت آبلیمو میارم غصه نخوری ها ! 
من - کامی !! 
کامی - بعله خفه میشویم ولی داداش زندون ماله مرد اونم پشت نرده 
دایی مطمئنم کرد که همه چیز درست میشه ولی 
نمیدونم یه جای کار میلنگه
مهلا نگفت که شهره پیش اونه 
پس کجاست ؟
من - دایی از مهلا بپرس شهره کجاست ؟
دایی - پرسیدم میگه ویلای لواسون 
بداغ میکنم به چه حقی رته اونجا ا عصبانیت میگم چیییییی ؟
دایی - چیه ؟
من - اون هرزه **** ( داستان داره تموم میشه این آدم نشد ) 
به چه حقی رفته توی ملک مامان مریم من ؟
دایی - آروم باش من با افسر پرونده مربوطه صحبت میکنم 
ببینم میتونم با گذاشتن سند موقت بیارمت بیرون یا نه !
کامی - ولی آبیش دعا کن 
کلانتری قبلی نری !
دایی - چرا ؟
کامی - چون چوب تو *** میکنن ! 
دایی - نه سرهنگ نوری خودش چون پاش توی این پرونده بوده از خدمت تا اطلاع ثانوی 
معلق و برکنار شده جای نگرانی نیست 
کامی- فقط آبیش یه چیز خیلی مهم رو یادمون رفت 
من و دایی با هم گفتیم چی ؟
کامی- تو چطوری میخوای این یک هفته رو بدون تشک خاص خودت طاقت بیاری ؟
با حرص میگم کامی !
دایی خنده اش رو قورت میده و میگه خوب برو ما هم میریم بیمارستان 
جای آنا حتما منتظره 
که ببینه دادگاه چه خبر بوده کاری با ما نداری ؟
من - نه فقط دایی وقتی رفتین بهش بگین آبیش گفت خیلی دارم !!! 
دایی با تعجب گفت یعنی چی ؟
مت - خودش میفهمه 
کامی - خوب دیگه آبی جون بامرام جون داداش کاری داشتی به اسمال هفت خط 
بگو جیک ثانیه جزء تشک همه چی برات 
مهیا میکنه ! 
میخوام یکی محکم بخوابونم پس کله اش حیف دستم به دست این 
سرباز لاغرو خوابآلو بسته است 
من - برو تا یه قتل دیگه پام نیفتاده 
بدون توجه به غرغرهای من محکم بغلم کرد و توی گوشم آروم 
گفت - غصه نخوری خودم مثل مرد بالای سر گوسفندها 
وایمیستم تا بیای ! 
من - کامی !!!
کامی - خفه میشویم

یکسال بعد ...


خانوم شهره فرزند جلال به جرم پولشویی و همکاری در قتل جمشید الماسیان 
به بیست سال حبس ابد و ....
خوب اینم از این دیگه کاری ندارم باید برم دلفان این کامی گور به گور که معلوم نیست توی این 
یکماهه چیکار میکنه که یه سری به من نزده ! 
اوف چه همه کار دارم باید اول برم ...
هی پاشو میخوان حکم ات رو بخونن !
از جام بلند میشم 
منشی دادگاه با اخم حکم رو میخونه :
بسم ا.... الرحمن الرحیم بنا بر شماره پرونده 26 د 1578 شعبه 11 دادگاه فلان 
و بهمان و پیشمدان آقای آبیش الماسیان 
فرزند جمشید بی گناه شناخته شده و از تمامی اتهامات مبرا دانسته شده و .... 
باقی حرفهاش برای من مهم نیست فقط میخوام هر چی سریعتر 
این دستنبد لعنتی از دستهام باز بشه 
با اخم به سرباز که دستبند برو بسته به دستم میگم بازش کن !
با بی خیالی گفت بزار دادگاه تموم بشه بعد 
با حرص گفتم بازش کن 
پوزخندی زد و گفت برو بابا ! 
تا قاضی گفت ختم جلسه منم برگشتم سمت سرباز 
اوف نمیزارن که مثل آدم باشی آروم مچ دستش و گرفتم و پیچوندم 
دردش اومد تا خواست 
دهنش رو باز کنه آروم گفتم ببین بچه ژیگول شکستن دست تو برای من کاری نداره 
پس با زبون خوش دستنبد رو باز کن در ضمن 
سرباز وظیفه هستی نه جزء برادران زحمتکش پس اگه 
نمیخوای اضافه بخوری زود باش ! 
الانم دیگه این دادگاه لعنتی تموم شد 
با غرغر دستبند رو باز کرد و یه تنه زد بهم و رفت از دادگاه بیرون 
مچ دستم پوست پوست شده بود و صد البته کبود 
من موندم فلسفه این دستنبدها چیه ؟
جزء کبود شدن و اذیت دستها چیز دیگه ای نداره 
با دایی از اتاق دادرسی اومدیم بیرون 
وسایلم رو قبل از اومدن به دادگاه از زندان تحویل گرفته بودم 
وقتی معلوم شد از اتهامات مبرا شدم 
پلاستیک لباسها و وسایلم رو دادم به همون سربازی که دستبند بهم 
زده یود با پوزخند گفتم مال خودت ! مات مونده بود
بلاخره با دایی از اون ساختمون عذاب آور اومدیم بیرون وقتی به ماشین دایی
رسیدیم با تعجب به ماشین نگاه کردم 
دایی تنها اومده بود 
با بهت گفتم دایی پس بقیه کو ؟
دایی - بقیه ؟
من- آره کامی - آنا چرا اونا نیومدند ؟
دایی خونسرد سوار ماشین شد و گفت خوب معلوم دلفان !
من - یعنی چی ؟ اتفاقی افتاده ؟ الان یکماه که 
کامی نیومده ملاقات فقط دوبار تماس گرفته دیگه هیچی آنا هم که خودم گفتم زنگ نزنه 
اگه کاری هم داشت به کامی بگه ! ولی الان انتظار داشتم 
حداقل کامی با شما بیاد 
دایی - سوار شو اتفاق خاصی نیوفتاده من نگفتم بهشون که امروز دادگاه داری !
من - چرا ؟ 
دایی - میخواستم غافلگیرشون کنم الانم قبل از رفتن به دلفان باید دوتایی بریم 
یه جای خوب ! 
از وقتی سوار ماشین شدم دایی فقط آهنگ گذاشته و حرفی نمیزنه 
مسیر رو هنوز نمیتونم تشخیص بدم که کجا میریم 
ولی وقتی ماشین میره سمت جاده بهشت زهرا دیگه متوجه میشم 
قلبم بی قراری میکنه 
شاید نزدیک دو سال هست نرفتم سرخاکش 
وقتی به بهشت زهرا میرسیم 
دایی ماشین رو پارک میکنه و از یه دکه که اونجاست یه شیشه گلاب و چند شاخه 
گل میگیره 
قدمهام رو میشمارم شصت قدم به راست دوازده قدم به چپ 
بیست قدم به جلو سنگ سوم 
یه سنگ سیاه بزرگ که نیم رخ یه مادر که یه پسر بچه کوچیک روی دامنش 
نشسته خونه ابدی مامان مریم منه ! 
دایی سنگ رو با گلاب میشوره و گلها رو پرپر میکنه 
بی حرکت وایستادم وفقط زل زدم به سنگ قبرش منتظرم دایی منو تنها بزاره 
بعد از چند دقیقه ای دایی بلند میشه و میگه توی ماشین منتظره من 
میمونه تا بیام ! 
خم میشم روی سنگ قبر دست میکشم خیسی گلاب بوی عطری که با گلهای پرپر شده 
قاطی شده بغضی رو توی گلوم میاره 
نمیدونم باید گریه کنم یا نه ؟
کسی اطراف نیست تا حدودی خلوته 
چشمام رو میبندم و کنار سنگ قبر زانو میزنم 
شروع میکنم براش حرف زدن نمیدونم این سنگینی سرم و گلوم به خاطر بغض و 
دلتنگیه یا نه سرماخوردم ؟
با صدای غریبی که تا حالا از خودم نشنیدم میگم :
سلام مامان مریم من ! خوبی ؟ منم آبیش پسر بی معرفت تو ! دلم برات تنگ شده 
کجایی ؟ هنوز توی اون پارچه سفید زیر این خاکهایی ؟
اونجا تاریک نیست ؟ تنگ نیست ؟ اصلا هنوز اون زیر هستی ؟ صدای منو میشنوی ؟
اگه میشنوی خوب گوش کن .... چی ؟ از کسی میخوام
برات بگم که جوونیت رو گذاشتی پاش 
از خواهرت که دستش توی سفره تو بود ولی از پشت بهت خنجر زد 
از خواهرزاده ای که هنوز سالگردت نشده بود 
لب تو لب شوهرت شد 
و از خودم بگم از پسرت آبیش کسی که می گفتی معنی اسمت میشه 
*بی رنج* ولی نبود ! بعد از 
رفتن تو بی رنج نبودم بی هویت بودم 
کسی که توی مشروب و دود س *ک *س و کج خیالی پله پله رفت بالا 
ولی نمیدونم چی شد که با سر خورد زمین 
باورت میشه منی که از کنار کلانتری رد نشده بودم 
یکسال رفتم حبس ؟
مامان مریم جایی بودم که قاتل بود دزد بود بی گناه بود لات بود 
عوضی بود غول تشن بود بی ناموس بود 
ولی هر کدومشون پای حرفشون که می شستی میگفتن یه ننه بابای بد 
رفیق ناباب ، معشوقه بد ، زن بد ، شانس لد ة بدبختی فقر 
و هزار کوفت و زهرمار دیگه 
ولی من داستانم فرق داشت نه ننه بد نه رفیق بد نه بابای بد نه معشوق 
من یه پسر بد و بی هویت ! 
الان میبینم درد نخوابیدن روی یه تشک کثیف و بو گندو نیست ،
درد نخوردن کلم پلو نیست ،
درد نداشتن لباس ست و کمربند و ساعت مچی ست نیست ،
درد لایی کشیدن و ماشین سواری و اوتو زدن نیست ،
درد سرتا پا غلط بودنه درد فروختن 
یک شب زن و بچه اته به خاطر مواد به هزار جور نامرد توی دنیا 
درد اینه که همه چیز داشته باشی ولی نه برای دیگران 
فقط برای خودت ولی وقتی استفاده برای خودت هم میرسه خسیس بازی دربیاری 
و بگی بی خیال دنیا رو عشقه ! 
دلگیرم مامان مریم از جمشیدی که با قبول شهره 
سند مرگ تدریجی خودش رو امضاء کرد 
شهره هوسبازی که به خاطر ثروت جمشید ذره ذره با تزریق مواد بهش 
معتادش کرد و زمینگیر جوری که همه فکر میکردند 
قلبش مریضه 
ولی وقتی گندش دراومد که شهره ذره ذره بهش مواد میرسونده 
روی تخت بیمارستان ولش کرد و با کمک 
ننه بدتر ازخودش خواست جیم بزنه که یه دستی از اون بالا زد پس کله اش ! 
جمشید هم روی تخت بیمارستان سقط شد 
می بینی همه بدبختی ها رو من کشیدم ولی مثل رمانها و 
قصه ها آخرش همه چی به خوبی و خوشی تموم شد 
مامان مریم برام دعا میکنی ؟
میخوام برم دلفان پیش آنا دلم برای خودش نگاه جسور در عین حال مهربونش تنگ شده 
برای اون کامی دلقک هم دلم تنگه قول بده به کسی نگی 
ها که آبیش الماسیان دلش تنگ شده خوب ؟
با هر کلمه ای که می گفتم احساس میکردم راه گلوم بازتر میشه صورتم داغ بود 
دست کشیدم به صورتم 
مات موندم چرا صورتم خیسه ؟ یعنی من گریه کردم ؟
با لبخند به سنگ قبر مامان مریم نگاه میکنم و میگم اینو دیگه اصلا نگی خوب ؟
سنگ قبرش و میبوسم و از جام بلند میشم 
میرم سمت ماشین دایی سرش رو گذاشته روی فرمون 
میزنم به شیشه 
سرش رو بالا میکنه و با لبخند میگه سوار شو بریم ! 
جواب لبخندش رو میدم و سوار میشم 
اونم راه می افته 
یه چندساعتی رو دایی رانندگی میکنه باقی رو من میشینم 
توی راه از محکومیت سرهنگ و دخترش و 
حبس ابد پدر سروش و چند سال حبس خود سروش هم حرف میزنیم 
از دایی خواهش میکنم 
دیگه راجب این اتفاقاتی که برام افتاد حرفی نزنه دوست دارم 
فراموش کنم 
وقتی دایی از خستگی خوابش میبره 
با پام رو روی گاز میزارم و تخت گاز میرم درسته گوه بودن رو گذاشتم کنار ولی 
سرعت رو هرگز !
تقریبا نزدیکهای دلفان که میرسیم 
ضربان قلبم بالا میره 
یعنی عکس العمل آنا چیه ؟ خوشحال میشه ؟ 
جیغ میکشه ؟ 
وقتی به جاده ای که به خونه آنا ختم میشه میرسم 
سرعتم رو کم میکنم 
تمام اتفاقات کل کل ها اذیت ها و اولین باری که 
توی تخت آنا بهوش اومدم 
میاد جلوی چشمم 
دلم برای اون کلبه داغون هم تنگ شده ! 



:: بازدید از این مطلب : 564
|
امتیاز مطلب :
|
تعداد امتیازدهندگان :
|
مجموع امتیاز :
ن : [cb:post_author_name]
ت : [cb:post_create_date]


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان درد و دل ي عاشق و آدرس dele.shekaste.loxblog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






RSS

Powered By
loxblog.Com